درمان افسردگی در خانه بدون دارو

سلام حالم بده همش اهنگ غمگین دوست دارم ازسرصدابچهاحالم بدمیشه اگه بخابگم یه کتاب میتونم بگم حوصله ندارم چکارکرکنم توطول روز فقط یک ساعت حالم خوبه مابقیش حالم بده بده بی حوصله

توروخدا کمکم کنین خیلی افسردم اصلا علاقه به هیچ کاری ندارم خدایا خودت کمکم کن

سلام دوستان من تجربه فوق العاده سیاه و تلخی از دوران افسردگیم دارم و متاسفانه مجبور به مصرف دارو شدم داروها هم عوارض بدی داشت هم باعث میشد همش بیشتر خواب و بیحال باشم و داشتم بدتر دیوانه میشدم و وقتی خواستم مصرفشونو قطع کنم افسردگیم ۱۰۰۰بار شدیدتر برمیگشت با خیلی عوارض دیگه.۱بار ۱جا تو یکی از نظرات خوندم که گفته بود دارو اینا چرته و ادمو بدتر میکنه من دقیقا میفهمیدم که همینطوره خودم تجربش کرده بودم.گفته بود تنها راهش ارتباط با کسیه که همه چیز دست اونه و شمارو افریده و عاشقانه دوستون داره.از سر درموندگی بااینکه امیدی نداشتم نتیجه ای بگیرم شروع به درددل با خدا کردم.حس کردم کسی حرفامو میشنوه و هم دقیقا متوجه منظورم و دردم میشه هم توانایی درمان کامل منو داره.گریَم گرفت و بیشتر باهاش حرف زدم.حس میکردم تو اغوش امن و پرقدرت کسیم که هیچوقت ولم نمیکنه.بعد از مدتها با خواهش قلبیم از خدا نماز خوندم و به اینکار ادامه دادم.کاش میشد به همه کسایی که افسردگی دارن بگم این کارو امتحان کنن تا تاثیر عمیق و سریع و بینهایت آرامش بخششو ببینن.اگر اعتقاد ندارین یا خجالت میکشین یا میترسین مسخرتون کنن….برین تو یک اتاق درم ببندین و فقط و فقط ۱هفته نماز و معنی قرآن رو بخونین تا خودتون عمق آرامشو حس کنین.وقتی نماز میخونین با خدا حرف میزنین و وقتی قرآن میخونین خدا با شما حرف میزنه.با امتحانش چیزی از دست نمیدین و هیچ ضرری مثل قرص و اینام که نداره.برای خودتون و آرامشتون امتحان کنین.من نه تنها دیگه تنها و افسرده و ترسو و ضعیف نیستم بلکه چنان قدرت روحی و اعتماد بنفسی پیدا کردم که هیچوقت باورم نمیشد بتونم چنین کسی با این شخصیت باشم.به شکرانه این آرامش و صلابت و امیدواری این مطلبو نوشتم تا کمکی باشه برای همه ناامیدان و افسردگانی که هیچ راهی پیش روشون دیگه نمیبینن.فقط ۱هفته امتحان کنین.خدانگهدار همگیتون روز و حالتون همیشه خوش

سلام

ای خدا ۳۵ سالم شد هیچی پس اندازی ندارم غم افسردگی شدید م دست از سرم بر نمی داره تنهای تنها یکی بیاد فقط حرف بزنیم افسردگیم روز بروز بدتر میشه که بهتر نمیشه

دیوونه شدم همش دلم به مامانمو شوهرم تنگ میشه دل آشوبه دارم

من احساس خستگی میکنم صبح ها اصن دوست ندارم از خواب بلند شم ولی مجبورم میشه راهنمایی کنید

سلام منم ۱۷ سالمه چند ساله حالم خوب نیست من واقعا حالم خوب نیست دیکه نمیدونم واقعا چیکار کنم حتی دلم نمیخاد بمیرم حالم از ادما بهم میخوره چون بهم بدترین ضربه ها را زدن انتظاراتما کشتن به هر کی خوبی کردم بدی کرد بهم حقم خورده شد نه والا بیخودی بودیم نه بی عرضه ولی نمیدونم چرا .چرا من:)چون من واقعا حقم این نبود شکر خدایا هر رو دارم میکنم اما اصلا تازگیا میگم اونم اصلا منا دوست داره یا نه:)چرا پس اگه دوسم داره چرا اینجوری میکنه من خیلی بیشتر از سنم فهمیدم خیلی بیشتر از سنم جلو رفتم منم مقصرم نیسم مقصرش زندگیه من خوب بودم و آخر دنیا موفق شد بگام بده:)هیشکی درکم نمیکنه مسیر زندگیم اشتباهه قبلنا میرفتم مشاوره حداقلش یکم اما الان به جایی رسیدم ک نمیتونم برم و اصلاا حصلش ندارم برم و خوشم نمیاد دیگه همه حسما و شورما کشتن .تموم‌رفیقام از دست دادم .نزدیک ترین کسایی ک تو زندگیم بودن و هسن مخما زدن گاییدن حتی مث ادم ۶ ۷ ماه پیشمم نیسم من خیلی شادتر بودم خیلی آروم تر خیلی مغزم اروم بود ولی الان همه حتی پدر مادرمم درکم نمیکنن فقط بلدن ازم عیب بگیرن و بگن کارام اشتباه ولی کمکاشونم درد داره مغزم واقعا داره منفجر میشه از حرفا از رفتارا .از اینکه حالم واقعا خوب نیست
از اینکه خودما گم کردم و نمیدونم چجوری از این اوضاع گوه بیام بیرون از اینکه تازه دخترم و اینجوریه زندگیم:)اینجوری که تو سختی هام تو غمام به قران ۱ نفرم ۱ بار نبوده از هیشکی کمک نخاستم از هر چی بدم می اومد آخرش یه کاری کردن درگیرشدن بشم یادمه خیلی خوب بود همه چی .منا نابود کردن من واقعا خسته شدم نمیخام حتی بمیرم چون نمیدونم اون دنیا دیگه چجوریه .دردا بیشتر ادما را ک میبینم یا عشقه یا اینکه دوستی ندارن و بهشون ۴ تا چیز میگن .ولی وقنی درد خودما میبینم میسوزم و آتیش میگیرم چون من به هیچ کس بدی نگردم و حتی به قران هر روز خوبیمم کردم .به هیشکی ضربه نزدم با اینکه خیلی میتونسم به همه ضربه بزنم
ناحقی نکردم ولی تا دلت بخاد حقم خورده شد.به همه کمک کردم و خوبی کردم ولی هیشکی اونی ک من بودم برام نبود .تو بدترین زمان‌ ها بدترین چیزا واسم پیش افتاد و ادما را از دست دادم دستشون برام رو شد واقعا گیج شدم از اینکه چخبره .کلی چیز گفتن بهم کع یکمم حقیقت نداشت و تازه چیزی میگفتم احمقم حساب میشدم .هیشکی نمی‌فهمه چی میگم و فقط ظاهر کارا میبینن من خیلی قوی تر بودم و خیلی باختم تازگیا .دارم خودما به گا میدم و واقعا تنهام هیچ حسی واسم نمونده همه چیم دارم و اینجوری شده زندگیم نه بد بودم ن ذات بدی داشتیم والا ن کج و چوله بودیم نه زشت و بیخود من از بس خوب بودم اینجوریم کردن اعتماد به نفس نیست فقط دارم جدی میگم 🙂 خودم برایه خودم دلم میسوزه زمان داره مث باد میگذره هر‌روو خابم درست نیست نه رفیق موندع ن هیچی ن بیرون میرم ن چیزی فق خودم و خودم
کم نذاشتم تو زندگیم برایه هر کاری مسؤلیت هام ادمام کارام و خانوادم
ولی حتی چشاما ک باز کردم دیدم خالمم دشمنمه و بحثم ک شد تموم نقطه ضعف و حرفایی ک یه بار اسکل شدم گفتم و بهم گفت و خوردم کرد تو بدترین شرایطی ک داغون بودم و داشتم از نارحتی جر میخوردم وقتی اینا فهمیدم و دیدم
اینکه من حقیقتا میگفتم و چیزی نبود خیلی وقتا ثابت کنم و خودشونم می‌دونستن حرفام درسته و یه کاری کردن نن بشم تازه مقصر هر چیم میخام بد بشم نمیشه و نمیخام ولی دنیا انگار واسه ادم بداست فعلا خودم راضیم از خودم ک وجودم پاکه و درسته
ولی از سادگیم پشیمونم از اینکه ارزش خودما سره ادمای دوزاری و بی ارزش خیلی اوردم پایین
اینکع عصابم چقد سره چیزای چرت بهم ریختم و همش رو هم جمع شده و فشار بدی گذاشته روم
از اینکه هر چی چیز تخمی تو ذنیا بود سهم من شد
اینکه دلم یه شادی از ته دل میخاد و بدون مصرف جنس
دلم یه درک میخاد
اینکه ادمای درستی تو زندگیم باشن
اینکه به همه اعتماد کردم
اینکه یکم نه گفتم را بیشتر نکردم
اینکه ادمای مضحرفی را وارد زندگیم کردم
اینکه گول خوردم و یه سری چیزا را تجربه کردم و هنوزم درگیرشم و واقعا آگاهی نداشتم و اونا جایی ک بزنن تو دهنم جیکشونم در نیمد و تشویقم کردن
اینکه خانوادم دور از همن و کاراشون مخما سرویس کرده
اینکه واقعا از همه دورم
اینکه حتی تو جمعم بودم تنها بودم
اینکه هیچ وقت نخاستم دل کسیا بشکونم
اینکه دلم برا خودم تنگ شده
اینکه نمیدونم چرا اینجوریه
اینکه نمیدونم خودم چمه
داره خیلی اذیت میکنه منا
من هیچ وقت خدا را هم از سرم نبردم اما اون داره پشیمونم میکنه 🙂
اما اینکه کم نذاشتم و همیشه تلاشم کردم و حتی تو سخت ترین شرایط شاگرد اول بودم همش و درسم و خوندم و یع بارم کسی نبود
اینکه دیگه هیشکی نیست ک ازش خوشم بیاد
حتی کسایی ک بودنم بود و نبودشون فرقی نداشت
تازه بع من میگن همه چی به تخمته|:
ولی من از خشم و درد زیاد به این تبدیل شدم
اینقد حرف ت سینمه و مغزم پره که نمیتونم بگم چون خیلیه و حتی دلم نمیخاد بگم اینارم خیلی سخت گفتم و واضح نگفتم
ولی اوضاع بدتره اینه
🙂
دلم میخاد واقعا درست بشه
نمیدونمم چیکار کنم درست بشه:)
و خسته شدم از بس میگم درست میشه
از این همه تلاش
از این همه سختی
از این همه مشکل
از بدترین اتفاق ها تو بهترین سن
از این همه بگایی
از اینکه واقعا اینقد تخمل کردم همه فکر میکنن من آهنم و جون سگ دارم
اینا خستم کرده

سلام منم ۱۷ سالمه چند ساله حالم خوب نیست من واقعا حالم خوب نیست دیکه نمیدونم واقعا چیکار کنم حتی دلم نمیخاد بمیرم حالم از ادما بهم میخوره چون بهم بدترین ضربه ها را زدن انتظاراتما کشتن به هر کی خوبی کردم بدی کرد بهم حقم خورده شد نه والا بیخودی بودیم نه بی عرضه ولی نمیدونم چرا .چرا من:)چون من واقعا حقم این نبود شکر خدایا هر رو دارم میکنم اما اصلا تازگیا میگم اونم اصلا منا دوست داره یا نه:)چرا پس اگه دوسم داره چرا اینجوری میکنه من خیلی بیشتر از سنم فهمیدم خیلی بیشتر از سنم جلو رفتم منم مقصرم نیسم مقصرش زندگیه من خوب بودم و آخر دنیا موفق شد بگام بده:)هیشکی درکم نمیکنه مسیر زندگیم اشتباهه قبلنا میرفتم مشاوره حداقلش یکم اما الان به جایی رسیدم ک نمیتونم برم و اصلاا حصلش ندارم برم و خوشم نمیاد دیگه همه حسما و شورما کشتن .تموم‌رفیقام از دست دادم .نزدیک ترین کسایی ک تو زندگیم بودن و هسن مخما زدن گاییدن حتی مث ادم ۶ ۷ ماه پیشمم نیسم من خیلی شادتر بودم خیلی آروم تر خیلی مغزم اروم بود ولی الان همه حتی پدر مادرمم درکم نمیکنن فقط بلدن ازم عیب بگیرن و بگن کارام اشتباه ولی کمکاشونم درد داره مغزم واقعا داره منفجر میشه از حرفا از رفتارا .از اینکه حالم واقعا خوب نیست
از اینکه خودما گم کردم و نمیدونم چجوری از این اوضاع گوه بیام بیرون از اینکه تازه دخترم و اینجوریه زندگیم:)اینجوری که تو سختی هام تو غمام به قران ۱ نفرم ۱ بار نبوده از هیشکی کمک نخاستم از هر چی بدم می اومد آخرش یه کاری کردن درگیرشدن بشم یادمه خیلی خوب بود همه چی .منا نابود کردن من واقعا خسته شدم نمیخام حتی بمیرم چون نمیدونم اون دنیا دیگه چجوریه .دردا بیشتر ادما را ک میبینم یا عشقه یا اینکه دوستی ندارن و بهشون ۴ تا چیز میگن .ولی وقنی درد خودما میبینم میسوزم و آتیش میگیرم چون من به هیچ کس بدی نگردم و حتی به قران هر روز خوبیمم کردم .به هیشکی ضربه نزدم با اینکه خیلی میتونسم به همه ضربه بزنم
ناحقی نکردم ولی تا دلت بخاد حقم خورده شد.به همه کمک کردم و خوبی کردم ولی هیشکی اونی ک من بودم برام نبود .تو بدترین زمان‌ ها بدترین چیزا واسم پیش افتاد و ادما را از دست دادم دستشون برام رو شد واقعا گیج شدم از اینکه چخبره .کلی چیز گفتن بهم کع یکمم حقیقت نداشت و تازه چیزی میگفتم احمقم حساب میشدم .هیشکی نمی‌فهمه چی میگم و فقط ظاهر کارا میبینن من خیلی قوی تر بودم و خیلی باختم تازگیا .دارم خودما به گا میدم و واقعا تنهام هیچ حسی واسم نمونده همه چیم دارم و اینجوری شده زندگیم نه بد بودم ن ذات بدی داشتیم والا ن کج و چوله بودیم نه زشت و بیخود من از بس خوب بودم اینجوریم کردن اعتماد به نفس نیست فقط دارم جدی میگم 🙂 خودم برایه خودم دلم میسوزه زمان داره مث باد میگذره هر‌روو خابم درست نیست نه رفیق موندع ن هیچی ن بیرون میرم ن چیزی فق خودم و خودم
کم نذاشتم تو زندگیم برایه هر کاری مسؤلیت هام ادمام کارام و خانوادم
ولی حتی چشاما ک باز کردم دیدم خالمم دشمنمه و بحثم ک شد تموم نقطه ضعف و حرفایی ک یه بار اسکل شدم گفتم و بهم گفت و خوردم کرد تو بدترین شرایطی ک داغون بودم و داشتم از نارحتی جر میخوردم وقتی اینا فهمیدم و دیدم
اینکه من حقیقتا میگفتم و چیزی نبود خیلی وقتا ثابت کنم و خودشونم می‌دونستن حرفام درسته و یه کاری کردن نن بشم تازه مقصر هر چیم میخام بد بشم نمیشه و نمیخام ولی دنیا انگار واسه ادم بداست فعلا خودم راضیم از خودم ک وجودم پاکه و درسته
ولی از سادگیم پشیمونم از اینکه ارزش خودما سره ادمای دوزاری و بی ارزش خیلی اوردم پایین
اینکع عصابم چقد سره چیزای چرت بهم ریختم و همش رو هم جمع شده و فشار بدی گذاشته روم
از اینکه هر چی چیز تخمی تو ذنیا بود سهم من شد
اینکه دلم یه شادی از ته دل میخاد و بدون مصرف جنس
دلم یه درک میخاد
اینکه ادمای درستی تو زندگیم باشن
اینکه به همه اعتماد کردم
اینکه یکم نه گفتم را بیشتر نکردم
اینکه ادمای مضحرفی را وارد زندگیم کردم
اینکه گول خوردم و یه سری چیزا را تجربه کردم و هنوزم درگیرشم و واقعا آگاهی نداشتم و اونا جایی ک بزنن تو دهنم جیکشونم در نیمد و تشویقم کردن
اینکه خانوادم دور از همن و کاراشون مخما سرویس کرده
اینکه واقعا از همه دورم
اینکه حتی تو جمعم بودم تنها بودم
اینکه هیچ وقت نخاستم دل کسیا بشکونم
اینکه دلم برا خودم تنگ شده
اینکه نمیدونم چرا اینجوریه
اینکه نمیدونم خودم چمه
داره خیلی اذیت میکنه منا
من هیچ وقت خدا را هم از سرم نبردم اما اون داره پشیمونم میکنه 🙂
اما اینکه کم نذاشتم و همیشه تلاشم کردم و حتی تو سخت ترین شرایط شاگرد اول بودم همش و درسم و خوندم و یع بارم کسی نبود
اینکه دیگه هیشکی نیست ک ازش خوشم بیاد
حتی کسایی ک بودنم بود و نبودشون فرقی نداشت
تازه بع من میگن همه چی به تخمته|:
ولی من از خشم و درد زیاد به این تبدیل شدم
اینقد حرف ت سینمه و مغزم پره که نمیتونم بگم چون خیلیه و حتی دلم نمیخاد بگم اینارم خیلی سخت گفتم و واضح نگفتم
ولی اوضاع بدتره اینه
🙂
دلم میخاد واقعا درست بشه
نمیدونمم چیکار کنم درست بشه:)
و خسته شدم از بس میگم درست میشه
از این همه تلاش
از این همه سختی
از این همه مشکل
از بدترین اتفاق ها تو بهترین سن
از این همه بگایی
از اینکه واقعا اینقد تخمل کردم همه فکر میکنن من آهنم و جون سگ دارم
اینا خستم کرده

سلام من ۲۰سالمه خیلی دل تنگ میشم که مره یک نفر دوست داشته باشه وهیج کس ندارم مامان بابام اطرفایم استن هیج وقت مره درک نمی کنن واقتی حرف هایمه میگم بعد از یک مدت باخبر میشم که پشتی سرم حرف جور کردن بسیار از همه گیشن بدم. میایه ازشان نفرت دارم همیخایم هیج وقت نبینماش وتنها باش

کتاب معجزه را میخوام

من مشکل خانوادگی یا این چیزا ندارم پس چرا نشانه های افسردگی دارم میخوام بمیرم من چرا افسردگی دارم نمی دونم وافعا خستم از خنده های دروغی

من خدا چرا آفرید واقعا ن شب دارم ن روز خیلی بی قرارم همش تو فکر یکی کمکم کنه شمارم میزارم یکی ب دادم برسه ۰۹۱۶۲۸۱۵۵۹۸

من ۳۲سالمه هم زیبایی دارم هم هم اندامم زیباست هم کدبانوام هم شمم اقتصادی خوبی دارم هم اشپزیم عالیه هم دلسوزم مثل همه حسودم ولی شیطان را لعنت میفرستم شریک زندگیم رو ۱۰ سال تحمل کردم گفتم شاید برسه که مثل روزای اول علشقش بشم ولی ازش دور شدو مقصرشم همه بودن حتی خودم خلاصه میگم به خدا با تمام صمیمقلبم رو اوردم و همسری خوش پوش و زیبا وزندگی در ارامش و رفاه خواستم تا بقدری تو زندگی تعادل رو حفظ کنم که نه دل اون و بزنه نه من و خدا فقط منتظره من و بکشونه اونجا دقودلیشو حالی کنه نمیدونم کی واسطه شد من دفعه اول نمردم ۴ لیتر خون از دست دادان چیز کمی نیست یاد فیلم گنستانتین افتادم خلاصه که بریدم دارو خوردم تیمارستان خوابیدم ادم خوبی شدم ادم بدی شدم از وقتیم جدا شدم فقط کار کردم و تحقیرم کردن حالا ۱ سال خونه ام و بیرون نمیرم کسی خبر نداره من اینجام خانوادم مرفعه ان از لحاظ مالی ولی من و از زمانی که جنین بودم نمیخواستن بارها گفتن برای اقدام سقط اما نتیجه نداده مثل اینکه نه که پشیمون بشن نه من سقط نشدم البته اینم بگم یه زمانی جانمازی اب میکشیدن بیا و ببین الان فرد به ظاهر مومن مادرم من برای اینکه دله هیچ کدومشون و نشکونم همه کارای خونه رو میشورم و ساکت میرم تو اتاقم چون وقتی تو بحث ها مزاح هم میکنم اونا سرکوبم میکنم میپرسین چرا؟چون من ننگه خانواده هستم مطلقه ام به قول خواهر بزرگم انگلم راهی جلو پام بگذارید دعا خوندم نماز خوندم فایده ای نداره دارم پیر میشم روزی برای خودم زیبایی چشمگیری داشتم الانم بدون هیچ عمل جراحی دارم ولی تنهام میترسم خودم و بکشم ولی هرچی باداباد کاش تناقص نظریش درست باشه ومن یه جای دیگه تو یه خانواده ای که دوستم داشته باشن و بگذارن تواناییهامو رشد بدم بزرگم کنن