اثر عصبانیت بر مغز و سیستم عصبی انسان چیست؟

من هم عصبیم هم کارت قرمز دارم خطریم

سلام من دو روزه خیلی عصبانی میشم با بچه هام اقام خیلی حالم بده

با سلام خدمت خانم دکتر
یک سوالی داشتم
عصبانیت بیش از حد کودک دختر نه سال که با یک ساعت داد زدن همراه باشه
و بعد از سکوتش مادر باهاش همراهی کنه.
و بعد از اون سردرد باشه و وقتی بازی چشم بندی میکنه با برادرهاش یهو حالش بد میشه و دو روز هست میگه سردرد هست. ایاً خطرناک هست؟

سلام آقای دکتر توروخدا توروجون هرکی دوست دارین کمکم کنین،نوشته هارو با گریه و بغض تو گلوم دارم مینویسم پس توروخدا جوابمو بدین،من چندروز پیش ۳۰ساله شدم اصلا براکسی تولدم مهم نبود،منی ک تولد همه سورپرایزشون میکردم تولدمن هیچکی حتی ی هزاری بهم ندادن،خیلی بدم اومد ازخودم،خیلی حرفا تو این دل بصاحاب هس نمیتونم ینی نمیشه نوشت اینجا،آقای دکتر من سیگارمیکشم تو اتاقم مامانم یهو اومد داخل اتاقم منم داشتم با تلفن با دوس پسرم صحبت میکردم،،یهو اومد داخل من گوشیو قط کردم،پشت در داشت حرفامو گوش میکرد کار همیشگیشه، شنید بعد اومد تو،راجبه سیگارم تموم خونوادم میدونن مادرمم میدونه ولی همه بهش میگن تو کاری باهاش نداشته باش مگه نمیدونی میکشه ک همش یهو میری تو اتاقش بهش گیر میدی هزارتا بدوبیراه میگی بهش
بقران ب مرگ عزیزترین کسم قسم هرکی جای من بود از حرص حرفاش تمومه موادارو مصرف میکرد تا عین خیالم نباشه ولی از مواد خوشم نمیاد میدونم عاقبتش چیه
بخدا من ۳تا قرص برنج داشتم دوس پسرم تو کیفم دید گرف انداخت وگرنه همین امشب میخوردم راحت میشدم ازین زندگی نکبتی من از ۱۴سالگی تاحالا بدترین اتفاقا برام افتاد،ک اگه بخوام بگم ی رمان میشه،من تو ۲۱ سالگی نامزدکردم پسره آسوپاس بود هیچی نداشت بازم قبول کردم برم اونجاهم بودم مامانش جلوم خوب بود پشتم حرف میزد،اونم هرچی مادرشو دوتا خواهراش میگفتن میگف چشم من یچیزی میگفتم ب حرفم گوش نداد،۳سال نامزد بودیم تو این ۳سال ۲سالشوخونه ی بابام اینا بودیم،چنروز میرفتیم خونه مادرش پدرناتنیش میگف ما راحت نیستیمو فلان،مادرش زنگ زد ب پسرعموی پدرش ک تو رویان(شمال)بریم اونم گف چون کارش جوشکاریه بیاد اینجا بالا خونه بود پایین مغازه،اونجا هم خیلی اذیت شدم،اونجا هم هرروز ی داستان داشتیم،بعدش ۲۰ روز مونده بود ب عروسیمون فهمیدم عوضیه اصلا ب حرفام گوش نمیده بمن میگف تو حرص میخوری خوشگل میشی بیشتر حرصم میداد اونموقع اگه عقل الانمو داشتم هیچوقت ازدواج نمیکردم،۲۰روز مونده بود همه چی اماده یهو بخدا اصلا یادم نیس واس چی گفتیم طلاقو فلان،،۳سال طول کشید تا طلاقم بده هی احضاریه میرف براس نمیومد من همون اول گفتم هیچی نمیخوام ولی تاثیر نداش،یعنی ۶سال من جدا از زجرای دیگه این مدلی هم زجر کشیدم
آقای دکتر امشب این اتفاقی ک افتاد مادرم شروع کرد ب دادوبیدادکردنو….بعد ب بابام گف برو ببین اتاقشو برو ببین داره با پسر حرف میزنه(مگه من بچم)بخدا قسم همه جا آبروی آدمو میبره تا توی جمع بیام حرف بزنم میگه تو حرف نزن غرورمو زیر پاش له میکنه بعدش بابام گف چیکارش داری چنبار بت گفتیم باهاش کاری نداشته باش،من اخیرا نسبت ب قبل ک اونموقعی ک داداشم اون حرفو زد جلوتر نوشتم چی گفت اونموقع کمتر بود الان خیلی زود عصبی میشم خودمو میزنم یذره هم صدام بره بالا گلوم میگیره،امشبم اینطوری شدم با این تفاوت که انقد دادوبیدادکردم دیگه طاقت نیوردم نمیدونم چیشد یهو دستو پاهام شروع کرد به لرزیدن افتادم رو زمین گوشی هم دستم بود یکسره زنگ میخورد زدمش ب سرم مغزم جواب نمیداد دیگه،پشت مغزمو تمومه بدنم درد گرفته بود خودمو میکوبیدم ک خوب شم اصلا دست خودم نبود نفسم بالا نمیومد هرچی ماساژم میدادن خوب نمیشدم انگار این درد چنساله خودشو رها کرده بود تو وجودم باصدای بلند گریه میکردم داشتم روانی میشدم فقط میگفتم منو ببرین تیمارستان میخوام اونجا تو ارامش باشم نمیخوام دیگه اینجا باشم،مامان بابامم ک ۴۵ ساله ازدواج کردن یه روز خوش ن خودشون دیدن ن ما دیدیم همش جنگه بقران هرروز تو خونمون دعواست،بدوبیراه ب هم میگن،حالا من ب درک ی خواهر دارم ازهممون بزرگتره ۶ماهش بود تب کرد تشنج کرد فلج شد اون بیچاره یسره تو حال نشسته دیوونه شد از دستشون،داداشم هی بهشون میگفت راجبه من ک تا حالش بدتر نشده خودتون برین درمان بشین بعد اینو درمان کنین،خودمم چنبار رفتم پیش روانشناس روانپزشک،قرصایی ک میدادن باعث میشد دستام بلرزه دیگه نمیخوردم،چن شبه پیش همینطوری شد،مادرم هی الکی ب یکی داره از جلوش ردمیشه ی ایراد میگیره دعوا شروع میشه،دعوارو راه انداخت رفت خونه ی دوستش خواهر زادم ۱۴سالشه که برام خیلی عزیزه یعنی از بچگیش برام انگار بچه ی خودم بود اونجوری دوسش دارم ۵تا خشاب قرص ۲۰تایی رو داشتم دونه دونه خالی میکردم تو دستم همه رو میخواستم بخورم خواهر زادم از پنجره اومد بگه در اتاقو بازکن دید من دارم قرصارو از تو خشاب درمیارم بدو بدو اومد داخل خونه ب بابام گفت پدرجون توروخدا نزار هیچکاری بکنه اگه بلایی سرش بیاد من نابود میشم،میگفت ۳سال پیش عزیزترین کسم پدرمو از دست دادم الان نمیخوام دوباره یه عزیز دیگمو از دست بدم انقد گریه کرد کوبید ب در،منم اونلحظه ب این فکر کردم من ک روانی شدم حالا دارن با این بچه ی معصوم هم اینکارارو میکنن خواهر زادم فقط پشتش ب من گرمه حتی از مامانش منو بیشتر دوس داره،فکر کردم اگه من بلایی سرم بیاد واقعا راستومیگفت نابود میشد،فقط بخاطر خواهرزادم منصرف شدم وگرنه الان نبودم،یبار هم باهاش حرف زدم گفتم سنا خودتو بزار جای من اینهمه بلا سرت بیاد چیکارمیکنی گفت خودم میکشم گفتم پس چرا نمیزاری من کارمو بکنم راحت شم گفتم من دارم نابود میشم،یهو دیدی شب نصفه شب سکته کردم رفتم واس خودم،بعد ک گفت نمیخوام عزیزترین کسم ک بیشتر ازهمه دوسش دارم بمیره مث بابا ک تنهامون گذاشت با دوتا بچه ی تقریبا ۴ساله و ۱۰ساله،پدرش ی فرشته ی زمینی بود ک با فوتش هممون داغون شدیم،تا بودش همش حرفای خوب بهم میزد،دلم براش تنگ شده.آقای دکتر بخدا من دیگه بریدم نمیکشم حتی توان اینو ندارم دهنمو بازکنم حرف بزنم،تازه ازجام بلند شدم ک برم آب بیارم واس خودم کاری ک قبلا تو کمتر از ۱دقیقه انجام میدادمو اونموقع،رفتم آب بیارم ۱۰ دقیقه طول کشید خودمو بزور میکشیدم ک برم تو اتاقم،آقای دکتر،ببینید چقد دلم پره ک اینارو بهتون گفتم،تازه هم گفتم بخوام زندگیمو تعریف کنم کنم اشکتون درمیاد
اقای دکتر توروجون عزیزترین کس زندگیتون کمکم کنین،التماستون میکنم ب پاتون میفتم کمکم کنین،ممنون میشم ازتون

سلام خوبین من ۱۵سالمه و بعضی وقتا بدون دلیل و ناخود آگاه عصبانی میشم انگار خون به مغزم نمیرسه تنگی نفس دارم و،حس گرما بهم دست میده و تپش قلب بالا بعد با وجود اینها دیگه بدون هیچ دلیلی گریه م میگیره اینا نشونه چیه؟

سلام ، وقت بخیر ، بنده سی و دو سال سن دارم و سر یک موضوعی بسیار عصبانی شدم و صدامو بردم بالا و تو عصبانیت انگار یه حاله ای دورتا دور سرم شکل گرفته بود حس میکنم دلمم شکست از سدت ناراحتی ،اون شب تا آخر شب اصلا حوصله حرف زدن نداشتم و تو فکر بودم و در ناحیه سمت چپ سرم در شدیدی رو حس میکردم که الان بعد از سه روز هنوز اون درد رو به صورت ملایم حس میکنم انگار یه رگی از شقیقه سمت چپ سرم به طرف پشت سرم دقیقا بالایه ابرو دل دل میکنه و یه درد کمی داره به نظرتون طبیعی هست یا خیر

سلام من همیشه عصبانی هستم و رگ های سرم همیشه تند میزنند طوری که احساس میکنم و همیشه در فکر هستم باوجود اینکه ۱۴سالمه نمیدونم چرا این مشکل رو دارم اما از یچگی تا الان خیلی وقتا خشمم رو بروز نمیدادم وسرکوبش میکردم و الان این مشکلات رو برای من درست کرده لطفا جواب بدید خیلی نیاز دارم به راهنمایی

سلام وقتتون بخیر
من وقتی خیلی عصبانی میشم وحرص میخورم زبونم میگیره ونمیدونم حرف بزنم ممنون میشم راهنمایی کنیدکه بایدچکارکنم